کد مطلب:53794 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:265

علی و خلافت انتصابی











آشوبها و آشفتگی هایی كه بعد از رحلت پیامبر در حكومت نوپای اسلامی به وجود آمده بود، موجب شد كه اسلام دچار تب شدید گردد تا جایی كه از گوشه و كنار كشور اسلامی به ابوبكر گزارش شد كه مردم از اسلام كناره گرفتند و دور پیامبران دروغی گرد آمدند و به دینهای جدید روی آوردند.

ابوبكر به دفع و منع مرتدان عزم جزم نمود، ولی برخی از صحابه پیشنهاد كردند مادام كه پایه های حكومت به درستی استوار نشده بهتر است كه با مخالفان به ملاطفت رفتار شود.

ابوبكر نپذیرفت و معتقد بود كه نباید به بداندیشان فرصت داد و باید قاطعانه از اسلام دفاع كرد و با مشركان به جنگ پرداخت. بدین اعتقاد بود كه نیروی اسلام را برای برقراری نظام اسلامی به جنگهایی روانه ساخت و مدعیان پیامبری را از میان برداشت و قبایل و عشایر و مردم سرزمین هایی را كه از اسلام روگردان شده بودند بار دیگر به اسلام بازگرداند و به اجرای قوانین اسلام همت گماشت.

دو سال و اندی[1] از خلافت ابوبكر گذشته بود كه ابوبكر بیمار شد و بیماریش روز به روز سخت تر گردید، وی در بستر بیماری به این اندیشه افتاد و با آن در نبرد شد كه اگر بدون تعیین جانشین به سوی آن جهان بشتابد، نظام كشور اسلامی از هم گسیخته

[صفحه 142]

می گردد و نیروهایی كه در میدانهای نبرد به سر می برند دچار سستی می شوند و میان مسلمانان بر سر جانشینی اختلاف خواهد شد و كینه جویی ها پدیدار می شود و نظمی كه با زحمات و دشواریها به وجود آمده است از بین می رود.

او علی و عمر را برای خلافت بعد از خود در نظر گرفت، گزارش تاریخ حاكی از آن است كه ابوبكر معتقد بود كه علی ثبات و استقامت بی نظیر دارد و اگر در راه وی مانعی پیش بیاید بدان اهمیت نمی دهد ولی عمر چنین نیست، از این رو درباره ی عمر با عبدالرحمن بن عوف به گفتگو نشست و به ابن عوف گفت «چه دوست می داشتم كه درباره ی خلافت از رسول خدا می پرسیدم تا اختلاف و مخالفتی پیش نیاید[2] .

سپس با عثمان بن عفان، اسید بن حضیر، سعید بن زید و گروهی از مهاجران و انصار درباره ی عمر مشورت كرد و نظرخواهی نمود، آنها از عمر تمجید كردند و گفتند كه او مردی است بهتر از آنچه در او می اندیشی، ولی در او خشونت بسیار است اما باطنش از ظاهرش نیكوتر و در میان ما بی مانند است. ابوبكر وقتی در انتخاب عمر مصمم شد عثمان را بخواند و بدو گفت كه نامه ای بنویسد كه بعد از وی خلافت با عمر باشد.

برخی نوشتند كه ابوبكر را توان آن نبود كه بتواند در بستر بیماری تمام مطالب را دیكته نماید و عثمان آن را بنویسد، بلكه قسمتی از نامه به وسیله ی عثمان انشاء شده است در حالتی كه ابوبكر در بیهوشی به سر می برد و پس از آن كه ابوبكر به هوش آمد آن را برایش قرائت كرد و او قبول كرد و امضاء نمود.

این مطلب از آن جهت در پاره ای نوشته ها بدان تكیه می شود كه می خواهند ثابت كنند كه مطالب وصیت نامه از ابوبكر نیست و فاقد ارزش است، حال آن كه این نظر چندان قابل توجه نمی باشد زیرا آنچه عثمان نوشت، ابوبكر آن را تایید و تصدیق و مهر كرد و دستور داد برای مردم قرائت كنند و مورخین نوشتند كه ابوبكر مردم مدینه را به در خانه خود فراخواند و به غلام خود دستور داد كه نامه را برای مردم بخواند و آنها را از نظر ابوبكر مطلع سازد. برخی نوشتند ابوبكر در حالتی كه بیماری او را از پای درآورده بود، همسرش اسماء او را به زحمت از بستر بیماری بلند كرد تا بر مردمی كه میان

[صفحه 143]

خانه اش جمع شده بودند مشرف شود، وی در چنین شرایطی به مردم گفت:

«ای مردم... آیا هر كس را به خلافت گزینم تن می دهید؟ به خدا سوگند من در این كار بررسی كردم كسی از خویشاوندان خود را برای این كار انتخاب نكردم بلكه من عمر بن خطاب را خلیفه خود ساختم به فرمانش گوش دهید و از او اطاعت كنید[3] .

مضمون وصیت نامه ابوبكر كه به خط عثمان می باشد و عمر را به جای خود تعیین كرد این است:

به نام خداوند بخشنده مهربان- این نامه ای است كه ابوبكر خلیفه ی پیامبر به هنگام مرگ موقعی كه كافر ایمان می آورد و فاجر میل بقا دارد به جای نهاد. من عمر بن خطاب را امیر شما كردم. اگر نیكی كرد و به راه عدالت رفت این چیزی است كه من از او می دانم و نظری است كه درباره ی او دارم و اگر ستم كرد و حق را تغییر داد من غیب نمی دانم، من نیت خوب داشته ام و رفتار هر كس مربوط به اوست و آنها كه ستم می كنند خواهند دانست كه سرانجامشان چیست[4] .

طلحه بن عبیدالله بر این وصیت نامه اعتراض داشت و برای بیان اعتراض خود وارد خانه ی خلیفه شد، جمعی گرد خلیفه نشسته بودند.

طلحه به ابوبكر گفت كه «تو با این وصیت فردا جواب خدا را چه خواهی داد كه مردی سخت دل و خشن را بر ما زمامدار كردی... كسی كه جانها از وی می رمد و قلبها از دیدنش به طپش می افتد. آیا عمر از بهتر مردمی است كه او را انتخاب كردی»

ابوبكر در خشم شد و به طلحه گفت اگر این كار را به تو واگذار می كردم، خود را بیش از آنچه هستی بالا می بردی و به جایی می رساندی كه فقط خدا می بایست تو را پایین آورد.

سپس به عبدالرحمن بن عوف رو كرد و گفت:

«من بهترین كسان را بر طبق تشخیص خود به فرمانداری شما گماشتم و از این كار می بینم كه هر یك از شما در خود احساس ناآرامی می كنید و علت آن این است كه هر یك از شما آرزوی خلافت دارید. چون می نگرید كه دنیا به سوی شما روی آورده است، آری- به خدا شما پس از این پرده های حریر خواهید آویخت و بر تختخواب های دیباج

[صفحه 144]

خواهید خفت و از خفتن روی پشمهای نرم چنان ناراحت خواهید شد كه همچون بر روی خارهای بیابان به سر می برید[5] .

به خدا اگر هر یك از شما را بدون حد شرعی گردن بزنند بهتر از آن است كه در میان لذت دنیا غوطه ور شوید.

ابوبكر در دقایق آخر زندگانی خود به خوبی تشخیص داد كه چگونه دنیا رفقایش را جذب كرده است و آنها هم به سوی لذات آن روی آوردند و خوشی و آسایش را در پیرامون خود فراهم ساختند و بدان سرگرم گردیدند.

حال چرا ابوبكر در وصیت خود از علی چشم پوشید و حق را نادیده گرفت تا جایی كه به عثمان گفته بود كه اگر از عمر چشم می پوشیدم، هرگز از وصیت درباره ی تو خودداری نمی كردم، آیا این سخن وصیتی بود برای عمر كه بعد از خود عثمان را فراموش نكند.

معلوم نیست كه ابوبكر برای عثمان چه امتیازی قائل بود كه وی را بر علی مقدم می داشت آیا جز كینه و حسد قریش چیز دیگری می تواند باشد؟

ابوبكر صحابی مسلمان و مهاجر فداكار و باسابقه در اسلام كه خود در پارسایی پرتوان بود تا جایی كه بر طبق وصیت وی، یك شتر و یك غلام و یك قطیفه كه باقی مانده ی بهره ی او از غنایم بود به بیت المال تحویل می شود. با چنین شرایطی معلوم نیست كه چرا به عمق فلسفی و قرآن شناسی و اسلام فهمی علی توجه نمی كند و مرتبه پارسایی او را در نظر نمی گیرد و برای او حقی قائل نمی شود، مگر این كه باور بداریم كه اینجاست، صدای قریش به گوش می رسد كه به بنی هاشم می گویند:

«برای ما ناگوار است كه نبوت و خلافت در یك خانه جمع شود» بدین جهت است «تا این كه ابوبكر راه خود را به انتها رسانید و حیاتش به آخر رسید پیش از آن كه چشم از این جهان فروبندد، خلافت را به آغوش فرزند خطاب رها كرد».

شگفت آن است كه او در زمان زمامداریش از مردم می خواست كه بیعت را فسخ كنند و او را از خلافت كنار بگذارند، زیرا خود را با وجود علی سزاوار خلافت نمی دانست.[6] .

[صفحه 145]

اقیلونی فلست بخیركم و علی فیكم ولی چند روز از عمرش باقی نمانده بود كه خلافت را برای عمر وصیت كرد و تدارك دید. آن دو خلافت را همچون پستان شتر محكم گرفتند و میان خود به نوبت دوشیدند.

او كسی را بعد خود معین كرد[7] كه سخنش پرجرات و تلخ بود و مصاحبتش ملال آور.

امیرالمومنین علی «ع» می فرماید در خلافت دومی (عمر) سختی ها را با شكیبایی بر خود هموار ساختم با این كه او بارها گفته بود:

لو لا علی لهلك عمر[8] .

[صفحه 147]


صفحه 142، 143، 144، 145، 147.








    1. دو سال و سه ماه و ده روز یا به روایتی دو سال و چهار ماه و چهار روز.
    2. امام علی بن ابیطالب ص 363 ج 1- ابوبكر در شورای سقیفه از مردم خواست كه عمر یا ابوعبیده را برای خلافت انتخاب نمایند. اینك چگونه ممكن است كه برخلاف نظر قبلی خود عمل كند به نظر می رسد ابوبكر در اندیشه ی علی از این جهت بود كه او و بنی هاشم چگونه با خلافت عمر مخالفت و برخورد خواهند كرد».
    3. امام علی بن ابیطالب ص 360 ج 1.
    4. تاریخ سیاسی اسلام ص 242 ج 1.
    5. امام علی بن ابیطالب ص 366 ج 1.
    6. به نظر می رسد كه ابوبكر برای تحكیم موقعیت خود و انسجام بیشتر طرفداران خویش و برافروختن زیادتر آتش كینه و حسد قریش چنین سخنی را بیان و مطرح كرده و گفته بود بیعت خود را از من فسخ و مرا از خلافت عزل كنید، از شما بهتر نیستم و حال آن كه علی در میان شماست.
    7. به نفس عمل اعراض نشد.
    8. برداشتی از خطبه 3، نهج البلاغه.